Thursday, May 11, 2006

می‌تراود مهتاب

می‌تراود مهتاب


می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
نيست يک‌دم شکند خواب به چشم ِ کس و ، ليک
غم ِ اين خفته‌ی ِ چند
خواب در چشم ِ ترم می‌شکند .


نگران با من استاده سحر
صبح ، می‌خواهد از من
کز مبارک دم ِ او آورم اين قوم ِ به‌جان‌باخته را بلکه خبر
در جگر خاری ليکن
از ره ِ اين سفرم می‌شکند .
***
نازک‌آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دريغا ! به برم می‌شکند


دست‌ها می‌سايم
تا دری بگشايم ،
بر عبث می‌پايم
که به‌در کس آيد ؛
در و ديوار ِ به هم ريخته‌شان
بر سرم می‌شکند .
***
می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
مانده پای‌آبله از راه ِ دراز
بر دم ِ دهکده ، مردی تنها ؛
کوله‌بارش بر دوش ،
دست ِ او بر در ، می‌گويد با خود :
- « غم ِ اين خفته‌ی ِ چند
خواب در چشم ِ ترم می‌شکند ! » ...


?
يادداشت : تعبير ِ « خواب در چشم شکستن » در يک رباعی ِ نيما نيز ديده می‌شود :
----------- من می‌شکنم شب همه شب خواب به چشم
( رباعی 108 ؛ مجموعه اشعار ، چاپ ِ جنّتی عطائی ، ص 138 )

?
پس‌نگاره ( 27 / 2 / 85 ) :
جای ِ ديگر نيز به‌کار رفته ؛ در قطعه‌ی ِ « شب همه شب » ( سروده‌ی ِ 1337 ) :
----------- شب همه شب شکسته خواب به چشم
----------- گوش بر زنگ ِ کاروانستم
[ مجموعه‌ی ِ کامل ِ اشعار ِ نيما يوشيج . تدوين سيروس طاهباز . ص 517 ]

No comments:

Post a Comment